آلزایمر

ساخت وبلاگ

تو آدم امن زندگی من هستی. منم هستم؟ آلزایمر...
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:37

يه زماني، عادت کرده بودم ساعت ده و نيم، يازده شب بخوابم و صبح ها ساعت شش بدون اينکه موبايلم رو رو ساعت 6، 6:15، 6:30 تنظيم کرده باشم و بدون اينکه شب ها به بابا سفارش کنم که به زور و کتک هم که شده ساعت آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 13:10

اسم شوهر ِ نوه ی فریدون- از شخصیت های شاهنامه- پشنگ بوده. این رو دست به دست بدین تا برسه به پدر و مادرهایی که خودشون رو به هر دری زدند و می زنند و خواهند زد که بچه شون امسال 99/9/9 به دنیا بیاد. از دردسر اسم پیدا کردن راحتشون کنیم؛ این وسط ما هم یه ثوابی کنیم.

آلزایمر...
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 13:10

+ عجب داستان هایی می نوشتم! این رو خرداد ماه سال 90 نوشتم به اسم "لبخند اجباری".صبح زود مرد وارد بانک شد. از دستگاه، شماره نوبت خود را گرفت و روی صندلی خالی نشست و با دقت به رفت و آمد مردم نگاه می کرد آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 13:10

سال نود و سه بیش تر وبلاگ نویس ها برای هم نامه و کتاب می فرستادند. در مورد نامه ها و کتاب هایی که فرستادند یا کسی برایشان فرستاده بود، متن می نوشتند و کنارش عکسش را هم آپلود می کردند. من جزو خوش شانس آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 17:14

حالم خوب نبود. نورا اومد کنارم و گفت: عمه اگه منو ببوسی، بهتر میشی ها! زیر گردنش رو، لپ هاش رو محکم بوسیدم. شاید باور نکنید ولی به طرز معجزه آسایی حالم بهتر شد.

آلزایمر...
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1398 ساعت: 20:20

اون موقع ها هر روز خانه ی مادربزرگم می رفتیم. من، فرشته، علی و محمد هم بازی های خیلی خوبی برای هم بودیم. می رفتیم حیاط خانه ی مادربزرگم و بازی های جدیدی را که در مدرسه یاد گرفته بودیم، برای هم یاد می آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1398 ساعت: 20:20

" من از آن دسته افرادی هستم که عاشق روز تولد خودشان هستند. ماه ها قبل از آن برایش برنامه ریزی می کنم و لیست بلند بالایی از کارهایی که دوست دارم انجام دهم می نویسم. ... مثل یک دانش آموز کلاس سومی با هم آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 70 تاريخ : شنبه 17 فروردين 1398 ساعت: 4:56

دیشب دور استخر ائل گؤلی یک آقای بازیگر مشهور را دیدم. پالتوی بلندِ مدل کارآگاهی پوشیده بود که به تنش زار می زد! یک کلاه شاپویی هم به سر گذاشته بود. بازوی همسرش را محکم گرفته بود. تقریبا می توانم بگویم آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 5:58

یادم نیست نقاشی می کشیدم، نمایش حسنی ِ مهدکودکم را تمرین می کردم یا کارتون تماشا می کردم، اما خوب یادم هست که مادرم نماز می خواند. وقتی تلفن زنگ خورد، پدرم به سمت تلفن رفت. مادرم بعد از نمازش، با همان آلزایمر...ادامه مطلب
ما را در سایت آلزایمر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarannomesheidaei بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 5:58